هنر و خلاقیت - مهارتهای زندگی

هنوز هم بوی عطر خوش معلم کلاس سومم را حس می کنم

یادداشتی در هفته نامه سوران با عنوان «خانه معلم، شما امروز بوی مادرم را می­دادید» در مورد زندگی تدی استوارد و معلمش تامپسون به چاپ رساندم ودر پایان خواسته بودم خوانندگان درباره متن نظر خود را به صورت پیامک برایم بفرستنددر پیامکی این گونه آمده بود: « سلام هفته نامه سوران شماره 97 صفحه 5 ستون خانم معلم .... ارزش مادر را بی نهایت زیبانشان داده، پی­گیری تامپسون یک عمل بجا و الگو باکه هیچ معلم ایرانی از این کارها بلد نیست از این دست مطالب زیاد چاپ کنید و به مدارس و دانشگاهها بفرستید بلکه .... باسپاس»

همین پیامک مرا برآن داشت که باز هم در این باره بنویسم اما این بار از معلم­های بی ادعا و مهربان این دیار. آن دوست نوشته بود که هیچ معلم ایرانی از این کارها بلد نیست. اما من بر این باورم از این دسته معلم­ها بسیارند اما ما تحقیق نکرده­ایم. و پای صحبت خودشان و شاگردانشان ننشسته­ایم یکی از همکارانم می­گفت : هنوز هم بوی عطر معلم مهربان کلاس سومم را حس می­کنم.

اگر چه ما دانشگاهی چون جان هاپکنیز نداریم تا برای دانشجویانش پروژه­ای تعریف کند تا معلمان فداکار را کشف کند. خود تنها به راه می­افتم و دراین گوشه و کنار می­گردم تا از میان هزاران معلم دلسوز یکی را بیابم که دانش­اموزن را از صمیم قلب دوست داشته باشد معلمی که خود را جزو دانش آموزان کلاس به حساب می­آورد و هر سال نامه­ی خداحافظی برای شاگردانش می­نویسد در سال  88 برای شاگردانش نوشته بود:« ... سلام شاگرد خوبم... به حقیقت راست گفته­اند که از همین کلاس­های کوچک است که مغزهای بزرگ پرورش یافته­اند شاید زمان اجازه­ی دیدار ندهد دوست دارم در چند جمله درس که خوانده­ایم بار دیگر باهم مرور کنیم...»

در پایان نامه آورده بودکه : « عزیزانم! این را هم خوب بدانید که در رروزگار کم لطفی­ها ، لطف شاگردانم پایانی ندارد. چرا که الفبای محبت نقطه پایان ندارد. پس چه خوب است بیایید با یکدیگر پیمان ببندیم که نام و یاد همدیگر را برای همیشه فراموش نکنیم، یادها فراموش نخواهد شد، حتی با اجبار! و دوستی­ها ماندنی­اند حتی باسکوت»

او در سال 89 نیز پس از یک سال تلاش و تدریس موفق نامه خداحافظی با شاگردانش را این گونه آغاز نموده بود:

دانش­آموزان عزیزم. سلام

قسم به جامه پاکی که از مهرت به تن دارم

فراموشت نخواهم کرد تا جان در بدن دارم

خرداد است و یک صفحه کاغذ سفید سفید. نامه جدایی از ناراحتی­ها حکایت دارد و قطرات اشک هم پنهان بلور زرین بر چشمان نقش بسته و دل مملو از گفتن و زبان عاجز از بیان.   و ادامه می­دهد:

دانش­آموزان خوبم! در کارگاهی که در آن درس می­آموزیم، تنها دانستن کافی نیست بلکه باید به دانسته­های خود عمل کنیم. یادگیری برای دانستن، برای انجام دادن، برای زیستن و در نهایت برای باهم زیستن باشد...

به قول شاعر؛ « هر روز چشم­ها را باید شست وجور دیگر باید دید» همان گونه که از دیدن تا نگاه کردن، از شنیدن تا گوش دادن، از تماشا تا مشاهده از شعار تا عمل واز اندیشه تا اندیشیدن فاصله­ای است بس بسیار.

عزیزان دل! بیایید به رسم یاد بود با دادن هدیه کتاب به یکدیگر فرهنگ، مطالعه و ارتباطات را میان یکدیگر تقویت کنیم و همدیگر را فراموش نکنیم.

این دو نامه که اندکی از آنها نقل شد در پایان با نام زیبای همه­ی دانش­آموزان مزین شده است و به هردانش­آموزیک برگ ازآن هدیه گردیده است.

من این معلم را از نزدیک می­شناسم و می­دانم چه روح والایی داردو نقل اندکی از نامه­های او برای نشان دادن دغدغه­ها، اهداف والا و همت متعالی او بود. و چه بسیارند این بزرگ­مردان که گمنام می­زیند وچه بهتر قبل این که زود دیر شود به کشف آنها بپردازم و قدرشناس زحماتشان باشیم شما در این نزدیکی چه معلمی را می­شناسی که بتواند الگویی خوب برای دیگران باشد؟

کدام معلمان در ذهن شما زیبا و ماندگار حک شده­اند چرا؟

اگر نظری داشتید به این شماره پیامک بفرستید:      09188784626

محمد فایق مجیدی  

    " مولف کتاب به آموزش بدبین نیستم "

 


ارسال شده در توسط محمد فایق مجیدی دهگلان